سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیار مهر دیاریست برای همه وبلاگ نویسان باصفای ایرانی
MELIKA - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
 RSS 
HOME
Email
profile
managment of weblog
all visite : 128240
today visitor: 32
lastday visitor: 8
about us
MELIKA - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
مدیر وبلاگ : اهالی دیارمهر[94]
نویسندگان وبلاگ :
MM312
MM312 (@)[0]

ANTIC
ANTIC (@)[6]

MELIKA
MELIKA (@)[65]

MARY (@)[0]

J.SHARIFIAN
J.SHARIFIAN (@)[0]

MASIH
MASIH (@)[0]

POoRyA
POoRyA (@)[0]

ARAM
ARAM (@)[6]

ASIEH (@)[2]

RAHA
RAHA (@)[4]



..................
logo
MELIKA - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
..................
archive
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

..................
to be or not to be

ntic

rha

melik

arm

mry

mm312

msih

shrifian

poriya

iqsn

vest

anhita

kmelia

hmid


..................
search



..................
pages of diyaremehr
جلد دیار مهر
سیاست دیار مهر
تعطیلات آخر هفته دیار
تاریخ دیار مهر


..................
member
 

 
  • کسی خبرم نکند!

  • Author : MELIKA:: 86/8/3:: 5:1 عصر
    قابل شماتتند نوشته های این روزها... توی این نوشته ها و حرف ها یه -حسی- نیست،قبول ... چون یه -کسی- نیست ... اصلا نوشته ی         بی مخاطب ارزش نداره.من اما شکایتی ندارم و همه چیز خوب است و دل آسمان هم اصلا این روزها نگرفته از بس که باد می آید-و این ابتدای ویرانی است-شهر آن ِ توست شاها فرمای هر چه خواهی... گر بی عمل ببخشی ور بی گنه برانی دلیل نوشتنم رو نمی دونم ... بکش چونانکه توانی که بی مشاهده ات ..فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است

    اما حرفهاست با تو که هر چه باد دلتنگی هایم را نخواهد برد... دلم برای نوشتنت تنگ است روی امید سعدی بر خاک آستانت ... بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی- کمی در من هلول کن یک امشبی را- ... حواست هست اینها که می گویم نه اینکه نباشی ها ،نه ،که -دیگران چون بروند از نظر از دل بروند ... تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی- بی خیال اسناد دنیا بی خیال این مرز بندی ها دیوانه مرز نمی شناسد که .اصلا خودت بگو- چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم..مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است؟-....عجب نیست دلبری ات و عجیب نیست دلدادگی ام-شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق .. خلقی اندر طلبت غرقه ی دریای غمند- ... عزیز تو نمی دانی که هنوز هم حرفهایت هر چه که باشد حتی به اندازه ی یک -نگرانتم- شیدایی ام را کفایت می کند... خدا کند که کبوتر کبوتر عشق بپاشند ... میان هر چه افق آسمان که در دل توست.
    راستی دارد باران می آید؟ بدون عبورت نه باران را دوست دارم نه نرگس را و نه حتی پاییز را... کسی خبرم نکند بگذارید در خواب زمستانی ام خواب پاییز را ببینم.


    بذر شما

  • حماقت های عاشقانه !

  • Author : MELIKA:: 86/7/28:: 8:29 عصر
     

    از نرده های پشت پنجره ی اتاقم آویزانی و آن قدر احمقی که می خواهی دو دستی برایم دست تکان بدهی ! بی خوابی به سرت زده و از دیوار رویاهای ما بالا آمده ای و شرم داری از قدم آخری که تو را می تواند توی آتاق بیاورد ؛ می ترسی به هم برسیم و دود شویم ! همیشه همین است ، تا لبه ی خیالمان می آیی و دو دستی دست تکان می دهی و پرت می شوی ! پرت می شوی آن پایین ، توی قهقرای فراموشی ! توی قهقرای فراموشی چشم به موهای منیژه نداشته باش ، منیژه برای خود بیژن هم تره خورد نمی کند دیگر ! ما را هم معذور بدان ، من و لیلا و شیرین و عذرا را ؛‌ همه مان زخم خورده ایم !



    بذر شما

  • نگو نکردم !

  • Author : MELIKA:: 86/7/23:: 1:50 صبح
    زیر ِ این ناخن ها را نگاه کن - من این گودال را برای رسیدن به تو کنده بودَم
    من خواستَم خودم را با دست های خودَم توی ندانَم کاری هایَم چال کنم- نگو که نکردَم
    من تنها شاید در همین لحظه از زندگی اَم این قدر شجاع بوده اَم من تمام ِ بی رحمی هایی
    که در حق ِ تو کرده بودَم را با گریه هایَم با التماس ِ گاه و بی گاهَم از تو خریده بودَم
    از کجا باید می فهمیدم که تو بهایش را توی جیب های سوراخ ِ بی اعتمادی ات تلنبار می کنی و
    یکجا تمامش را بر باد می دَهی - ببین دیگر هر روز به صورتَم سیلی می زنم که صدایت را
    نشنوم - باور کن شدنی نیست این از آن سیلی هایی نیست که آدم را بی حال کند این از
    همان هاییست که وقت ِ بیهوشی توی صورت ِ آدم می کوبند
    قبول دارَم این روز ها روزهای خوبی نیستند من هم این روزها آدم ِ خوبی نیستم
    ولی دلم سخت از یک چیز گرفته است نمیگویمش تا خودَت بیایی و بخواهی که بدانی اش

    بذر شما

  • حکایت ما

  • Author : MELIKA:: 86/7/16:: 2:5 عصر

    ببخشید مرا ؛ اگر واژه هایم در سرازیری دلتان لیز نمی خورد

    این روزها حرفهایم گلوگیر شده اند

    چه برسد به نوشته هایم که دلگیر...


    بذر شما

  • من و تو و او

  • Author : MELIKA:: 86/7/12:: 10:42 عصر

    دیگر در شعر هایم «تو» ، «او» میشوی

    غریبه ای که  رفت و دیگر

    چشمانم منتظرش نیست

    و شاید «او» جای تو را بگیرد

    و «تو» بشود

    هی غریبه

    چهار سال در شعرهایم نفس گرفتی

    و چهار سال نفس مرا گرفتی

    فاسد شده ای دیگر

    نفس هایت بوی تند شهوت میدهد

    نمیخواهم شعر هایم فاحشه شوند

    ب

    ر

    و

    خداحافظ!

     

     


    بذر شما

  • آخرش..

  • Author : MELIKA:: 86/7/5:: 10:2 عصر

    آخرش

    کودکی ام را می فروشم ، هلهله می خرم

    برای مردی که

    رویاهای مرا می دهد ، زندگی می خرد


    بذر شما

  • فرقی نداره!

  • Author : MELIKA:: 86/6/26:: 5:45 عصر

    سیاه بپوشی یا صورتی

    توفیری به حال کسی که نصفه نیمه مرده ندارد

    خودم را مرده فرض کن

    تو را در من هنوز زنده


    بذر شما

    <   <<   6   7   8   9   10      >