• وبلاگ : فرهنگ و ادبيات ديارمهر
  • يادداشت : من و تو و او
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بذار اصلاً اينطوري برات بگم... قبلش فندکم! کجاس فندکم؟! اي بابا، فندک داري اين سيگار منو روشن کني؟! ... خوب ... ببين وظيفه ي ما آدمها چيه؟ اينه که تو اين دنياي کثيفتر از من عوضي، خودمون يکم هم شده به فکر خودمون باشيم و نذاريم پژمرده بشيم يعني بريم بيرون، زورکي به خودمون حال بديم، الکي هم شده بريم مرکز خريدي با رفقا بشينيم پاشيم حرف بزنيم و ... يعني شماها هنوز اسير اون اينترنت دايل آپ هستين که من دو سال پيش ايران بودم سرمو هربار بابتش ميکوبيدم به ديوار؟ نگگوو! با ايران که شنيدم cable اومده. اينجا که يکساله Broadband همه گير شده و من رفتم اسم نوشتم، يه روز اومدن مودم اوردن و سيم کشي شبيه ماهواره انجام دادن، يه سر سيم رو زدن به tvو من مشترک شبکه هاي ماهواره ي ويرجين مديا شدم که داخليه بريتانياس و سي تا کانال دارم رو هم. ماهي ده پوند بابت اين ميدم. يه سر ديگه ي سيم رو زدن به مودم و خط پر سرعت نزديک 756kb/s دارم که همش فيلم هاليودي دانلود ميکنم با نرم افزارهاي peer 2 peer مثل کازا و ميني نوا (به کسي نگي ها اينجا اين جرمه، بفهمن ميگيرن بابت کپي رايت باباي منو ميسوزونن)، بابت اينم ده پوند ميدم سر جمع بيست پوند ماهي که خيلي با صرفس اينجا. حالا ميخوان کل بريتانيا رو ببرن تحت پوشش کابل نوري و وايرلس هم که در 50% خاک بريتانيا الان همگاني شده. لپ تاپ و بر داري بري وسط مزارع کلم نزديک اکسفورد هم وصل ميشي به نت. حالا اينو ميخوام بگم که اگه بتوني خط نزديک به 256kb/s هم داشته باشي ميتوني آن-لاين و زنده بشيني موزيک ببيني و tv هم ببيني و کلي شاد بشي. با dial-up واقعيتش هيچ غلطي نمي شه کرد. برو DSL بگير که تازه ايران اومده اما خوب dsl کجا و broadband ما کجا... بابا فندک چي شد پس، موردم از نرسيدن نيکوتين به خون! Zippo خدايي که داشتم يادته؟ يه دختره عوضي يه شب ازم زدش. يعني علني زد. گفت در عوض... چي ميدي به من، تا اومدم فکر کنم چي بدم بهش فرتي اونو برداشت... آخ دلم براي اون تنگ شده! دختره نه، بره بميره، زيپو رو ميگم.
    مليکا جان اين برنامه ي شب هفتم بي بي سي پرشين رو از دست نده که خيلي شاده. بهزاد بلور اجراش ميکنه از لندن و من هر دفعه مي بينم با الاغ بازيهاش کلي شاد ميشم. اصلاً يه چيزي ميگم يه چيزي مي شنوي، خداس اين پسر... چند وقت پيش هم رفته بود اسرائيل از طرف تيم بي بي سي و چه خنده بازاري اونجا راه انداخته بود، هم يهودي ها و هم عربها و هم مسيحي ها رو دست انداخته بود. اينم لينک اين هفتش گلم: اميدوارم هر جور شده دانلودش کني و يکم شاد بشي... http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2007/06/070608_seventhnight.shtml
    + آنتيك 

    ادبياتچي سلام

    سپاس از متون زيبايت

    جائي رسيده كه بايد به يكباره بيام و چندين متنت را باهم بخوانم

    دست مريزاد به تو . آبجي آرام

    ميشه بگي چرا سيستم نوشتاريه بلاگ بهم خورده؟!

    چه كرده اي با اين صفحه؟

    امروز بي بي سي فارسي با اقاي علي مزروعي صحبت مي کرد، به رسم و سنت مطبوعات و رسانه ها در مغرب زمين که چشمشان را از روي وقايع نمي دزدند و بدون توهين از مسئولين با جرأت پرسش مي کنند، با ايشان صحبت شد. راجع به بسياري از مسائل از جمله کشتارهاي خونين جناب خميني در سالهاي 61 تا 67 پرسش شد تا مجلس ششم و الي آخر ... در آخر حرفشان ايشان گفتند که رفتار مردم ايران را نمي شود پيش بيني کرد حتي نخبگان ايراني هم حزب باد هستند و نمي شود روي آنان حسابي باز کرد ... ياد جمله اي از هانا آرنت بانوي فلسفه ي سياسي قرن بيستم افتادم آنگاه که کوله پشتيش را بر دوش داشت و در اروپا سرگردان از دست گشتاپوي هيتلر فرار مي کرد،کتابي مي نويسد و در آن کتاب نشان مي دهد استبداد عدم اعتماد مي آورد و گسستي مابين مردمان يک کشور ايجاد مي کند که نهايتاً دودش به چشم خود مستبدين خواهد رفت. در اروپا هم چنين شد. در ايران اسير در دست استبداد مذهبي هم چند وقتيست شاهديم که گسست لازم مابين شهروندان به درون حکومت هم کشيده شده و قبل از آنکه مفيد واقع شود، از بابت ندانستن فرهنگ تحمل و مداراي مخالف به معضلي براي خود حاکميت خودکامه ي کنوني بدل شده است. آري! مليکا جان، مثل همين عدم اطميناني که بعضي ها به من دارند و مشابه اش را من به بعضي ها... مثل تمام عدم اعتماد هاي متقابلي ما ايراني ها باهم، چه آنها که درون ايرانند و چه آنها که بيرون از آن....

    واقعا؟؟؟؟؟

    كاش ...

    چي بگم وقتي ميدوني چي ميخوام بگم...

    پاسخ

    نميدونم .......هرچي بايد بگي بگو....من هيچي نميدونم
    Let me put the first thing first saying I’m quite impressed with your powerful unfathomable length of poetry; that when you do poem, you sing a song; that when you sing as lovely as a song, you do precisely a well realizable poem. So, I decide to treat you with a poem however not definitely as good as yours. Here comes a poem of pleasure, by a common person not a poet. Here comes liveliness of words, by someone honourable to know you a while. Here delivers portions of mourn, to glories of your Excellency of the whole world. Thus words begin to speak by a modest dance on the screen. They come through and out of my insanity only to you my little “lady poet”… What if I treat you as no one before? You keep your smile for whoever not bore, What if you let me inside your hide? You chose for whom to be your bride, What if I drink to the last bit of your disgrace? You close your eyes let the birds sing the grace, What if I take you to the last remaining of the globe? You open your eyes you decide to be a galore, What if I die next day you wake? You have nothing to lose as an emptiness of wage,