سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیار مهر دیاریست برای همه وبلاگ نویسان باصفای ایرانی
بهار 1386 - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
 RSS 
HOME
Email
profile
managment of weblog
all visite : 126949
today visitor: 0
lastday visitor: 4
about us
بهار 1386 - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
مدیر وبلاگ : اهالی دیارمهر[94]
نویسندگان وبلاگ :
MM312
MM312 (@)[0]

ANTIC
ANTIC (@)[6]

MELIKA
MELIKA (@)[65]

MARY (@)[0]

J.SHARIFIAN
J.SHARIFIAN (@)[0]

MASIH
MASIH (@)[0]

POoRyA
POoRyA (@)[0]

ARAM
ARAM (@)[6]

ASIEH (@)[2]

RAHA
RAHA (@)[4]



..................
logo
بهار 1386 - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
..................
archive
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

..................
to be or not to be

ntic

rha

melik

arm

mry

mm312

msih

shrifian

poriya

iqsn

vest

anhita

kmelia

hmid


..................
search



..................
pages of diyaremehr
جلد دیار مهر
سیاست دیار مهر
تعطیلات آخر هفته دیار
تاریخ دیار مهر


..................
member
 

 
  • آفتاب

  • Author : ASIEH:: 86/3/29:: 12:16 صبح

    "ای دوست

    دل را به چه داده ای 

    که آفتاب چشمانت از

    طلوع بیزار

    وبا سرخی غروب

    همدم گشته؟!

    دلی را که روزی دریا بود

    به که داده ای

    که تمام کشتیها

    به گل نشستند

    و خود

    لیوان پر از خالی را

    سر میکشی

    وسیراب میشوی

    شب را برای سوته دلان

    واگذار وراهی شهر

    آفتاب شو

    کسی در انتظار توست"

     

     

    "تمام خود را مچاله کن

    چنگ بزن و چنگ

    وقتی از پاکیش اطمینان یافتی

    آن را در ظرفی پر ظرفیت باز کن

    ودر آخر بگذار آفتاب را تجربه کند

    بگذار آفتاب در تاروپودش خانه کند "

     


    بذر شما

    این توی یادداشت های امروز لیلای آسمانها بود

    به کسانی که قلب‌شان ضعیف است ، روح‌شان حساس است،  حال امروزشان خیلی‌خوب یا خیلی بد است، سن‌شان اقتضا  نمیکند  توصیه نمی‌کنم ابدن که ...

    می‌شود با دیدن این صحنه‌ها برای مدت خیلی طولانی از جماعت انسان‌واره‌ها متنفر شد، می‌شود از دین، از رسوم، از قبیله و فرقه‌ای متنفر شد... این‌ها واقعیت موجود در بیخ گوش ماست. از کشور برادر ناخلفی که روزگاری تشنه به خونشان بودیم و امروز غصه‌شان را می‌خوریم؛ از عراق. دور نیست خیلی، از زمانی که توی همین شهری که من در آن متولد شدم، مردم سر و دست می‌شکستند برای دیدن این صحنه‌ها!

    خدایا، ما را با رحمانیت خود قضاوت کن، نه با عدالت و انصافت.

     

    ... کز دیو و دد ملولم وُ انسانم آرزوست ...

    http://www.zhiwar.com/babtkan/filmdua.htm

     برای ما که خسته ایم ودلشکسته ایم نه

                                                      ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی


    بذر شما

  • بگیر دست مرا سردم است بانو جان!

  • Author : MELIKA:: 86/3/27:: 10:6 صبح

     

    تمام درد من از این غم است بانو جان !

    که هر چه از تو بگویم ،کم است بانو جان

     

    چه دورمانده ام از آفتاب چشمانت

    بگیر دست مرا ، سردم است بانو جان !

     

    جهان همیشه همین بوده است با این حال

    هنوز مساله ای مبهم است بانو جان

     

    که میخ پهلوی خوشید را چگونه شکافت

    که پشت ماه از آن شب خم است بانوجان !

     

    تو را به دوش گرفته ست در سکوتی تلخ

    که چاه حتی نامحرم است بانو جان !

     

    به زیر خاک تو را مثل گنج پنهان کرد

    کدام خاک ؟ خدا اعلم است بانو جان !

     

    زمین هنوز پر از خاکهای دوراز توست

    بگیر دست مرا سردم است بانو جان !


    بذر شما

  • چند خط با تو

  • Author : MELIKA:: 86/3/23:: 6:15 عصر

    کمی نامه می نویسم مثلا برسد به دست تو که می خوانی . برسد به کلاغ ها که یکیش من بودم یکیش تویی که امروز قرار است با من راه بروی و عاشق طعم قهوه ای . یا اصلا برسد به دست یکی دیگر .مثلا به دست سیاره ی همسایه که انار خیس را خیلی دوست دارد . یا به دست تو که خیلی وقت ها کفش هامان با هم از غصه خالی می شد که چشم های سبزت و موهای روشنت را خیلی دوست دارم و گاهی وقت ها ناگهان غیبت می زند . یا خود تو که توی روز های روشن این نامه را می خوانی و فکر می کنی به همین چند شب پیش که برات لالایی خواندم . می توانی مخاطب نامه ام همین تو باشی که نوشتی آسمان زنی است تنها .حتی ساکن شهر قصه باشی و گاهی به اینجا سری بزنی .یا همزادم باشی از کنار باغ ارم این نامه را بخوانی و توی دلت بگویی سلام همزاد دیر یابم .اصلا از نسل حوا باشی و همه خیلی دیر بفهمند چقدر از نسل حوایی . حتی محبوبه ای باشی که همیشه درست شب ها عطرت بپیچد و این نامه را بلند بلند برای باغچه بخوانی .یادم آمد می توانی یکی دیگر هم باشی که از وقتی کسی نیست شب ها براش بلند بلند کتاب بخواند کمی حواست پرت شده و معلوم نیست چند خط از این نامه را جا می اندازد .  سلام! من خیابان های پر چاله ای می بینم . کمی که نیستم شاید توی چاله ای افتاده باشم که از طرح های تصویب شده یا نشده ی خداوند است . کمی که هستم  هم. من از صدای سوت خوشم می آید . دلم تنگ می شود ، دستم گاهی به آسمان می رسد ، گاهی نه . این نامه جای خالی ندارد . برسد به دست تو.


    بذر شما

  • هبه ام ده

  • Author : ANTIC:: 86/3/21:: 11:35 صبح

     

     

     

    می خواستم از هدیه بگم

    خوب هدیه دادن مرسومه تو همه ی جوامع

    اونم تو مناسبات

     اونم برای کسایی که بیشتر دوسشون داری

    اما گه گاهی سعی کن بی مناسبت هدیه بدی

    و گه گاهی به کسی که زیادم دوسش نداری هدیه بدی

    گاهی هم به خودت هدیه بده

    آره خودت

     تعجب نکن

    هرچی دوست داری  

    اصلا هم به جنبه مالیه جریان منگر که ..........

    به نظر آنتیکیه من هدیه دادن خیلی راحت تر از اون چیزیه که فکرش و بکنی

    یه اس ام اس حتی به همکار روبه روئیت که پشت میز نشسته و گه گاهی به تو نگاه می کنه می تونه هدیه زیبایی باشه که توان و روحیه همکارت و بالا ببره

    یه لبخند همون موقع که همکارت سرش و بلند می کنه و تو رو نگاه می کنه  

    یه خدا قوت گفتن به کارگری که داره عرق میریزه

     یه ........

    یه.........

    یه..........

    .........

    اما

     رسول خدا یه بار از بهترین هدیه سخن گفت

    فرمود: بهترین هدیه سخن حکیمانه ایست که فرد می آموزد و بعد بیاموزد

    و پرسیدند : سخن حکیمانه چیست ؟

    فرمود:آنست که خدای تعالی به واسطه آن او را از هلاکت دور کند و یا به او موهبتی عنایت شود

     

    یه روزم  جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت هدیه ای از جانب خدا آوردم که به هیچ کس عطا نشده

    پیامبر فرمود: و چیست آن ؟

    _ شکیبائی و بهتر از آن

    _ چیست ؟

    _ خرسندی و بهتر از آن

    _ وآن چه چیز است ؟

    _ زهد وبهتر از آن

    _ چه هست ؟

    _ اخلاص و بهتر از آن

    _ چه چیز است؟

    _ یقین و بهتر از آن

    _ و دیگر چه؟

    _ توکل بر خدای عزوجل آخرین پلکان است

    _  توکل بر خدا چیست ؟

    _ دانستن این نکته که مخلوق نه می تواند زیانی رساند و نه سودی .نه چیزی بدهد و نه جلوی چیزی را بگیرد و چشم امید برکندن ازمخلوق

     

     خوب حالا

    هدایای خاطره انگیزی که دادی و گرفتی و یه جورایی برات طریقه اش یا خود هدیه جالب بوده رو  به آنتیک و رفقای آنتیک که میان تو دیار مهر و محبت هدیه بده

     اینم یه نوعشه

     بذار از تجربیاتت آنتیک هم استفاده کنند تو زندگیه آنتیکیش

     


    بذر شما

     

    اینجا کجای دنیاست که ما ایستاده ایم؟
    ابتدایَش که نیست ، میانه هایش هم که نیست ، نه ،‌آخرش هم که نمیتواند باشد
    اینجا یک جاییست شبیه ِ بعد از آخر ِ دنیا - شبیه ِ قبل از اوّل ِ دنیا


    بذر شما

     

     

    INJA IRAN AST

     

    با اینکه حال و حوصله نوشتن ندارم اما هر کاری کردم نتونستم بیخیال این عکس بشم ..........

    این عکس بعد از چند ساعت از گزارش رادیو زمانه حذف شد. تذکر ماموران نیروی انتظامی به دختران جوان در مورد بدحجابی باعث درگیری در میدان هفت تیر تهران شد. به گزارش کانون زنان ایرانی، روز یکشنبه در پی اجرای طرح مبارزه با بدحجابی، تعدادی از ماموران وی‍ژه این طرح با دختران جوان درگیر شدند. بر پایه این گزارش، به گفته شاهدان عینی، ماموران سعی در دستگیری و بازداشت این زنان داشتند و با مقاومت آنان چند تن از مردان حاضر در میدان هفت تیر نیز با ماموران به بحث پرداختند. یکی از مغازه داران میدان هفت تیر در این باره گفت: "ماموران زن به سه دختر25 تا 30 ساله در باره حجابشان تذکر دادند، اما این تذکر با لحن تندی انجام گرفت که باعث برانگیختن واکنش آنها شد. یک پلیس زن سعی داشت با کشیدن دست یکی از دختران سعی در سوار کردن او به ماشین داشته باشد، اما او حاضر به سوار شدن نبود. مامور مرد هم با پای خود به ساق پای زن جوان زد. این ماجرا باعث دخالت مردم شد. این سه زن سرانجام توسط حاضران در میدان هفت تیر از صحنه خارج شدند و با یک ماشین سمند از صحنه دور شدند."

    .اینجا ایران است و من مسلمانم .............و این آقای پلیس مسلمان است ............. و آنهایی که ایستادند و نگاه کردند مسلمان اند ..............و در کتاب مقدس من ......تو ..........او............نوشته خون انسان حرمت دارد............اینجا ایران است ....... من اهل این شهرم ..........و این آقای پلیس اهل این شهر است ............و آنهایی که ایستادند و نگاه کردند اهل این شهرند.............و در قانون اساسی من ..........تو.........او.........نوشته شهروند حرمت دارد ........حالم بهم میخوره از ایرانی بودنم .............حالم بهم میخوره از اینکه چادر سر کنم و توی خیابونهای شهر راه برم ...............حالم بهم میخوره از این نمایش های شبانه برای دستگیری ارذل و اوباش .............نمایش هایی که آدم رو یاد فلسطینی ها و صهیونیست ها میندازه ..............حالم بهم میخوره از نیروی انتظامی که با این نمایش ها رو خراب کاری صبحش توی شهر سرپوش میذار..............شرمم میاد بگم مسلمونم........... شرمم میاد ..........شرم

    خیالتان راحت جناب سردار احمدی مقدم ! این عکس سر از هیچ روزنامه ای در  نمی آورد و شما میتوانید باز هم با لبخند جلوی دوربین های صدا و سیما بنشید پا روی پا بیاندازید و از رضایت مردم صحبت کنید ...........و برای تایید گفته هاتون در و دیوار شهر رو پر کنید از پلاکاردهایی که از نیروی انتظامی برای برقراری نظم تشکر کرده و زیرش هیچ امضایی نیست .....................هیچ امضایی .............و یا اگر اسمی هم هست نه به احترام شما که از ترس شماست.........

         اگر آزاده نیستید لااقل مسلمان هم   نباشید..........

     

    در همین رابطه بخونید:خودکشی دختر دانشجو http://www.silenthalf.com/spip.php?breve64


    بذر شما

       1   2   3      >