حضور ادبیون محترم را به دیار خویش ارج می نهیم
فرهنگیان، این دیار را برای قدوم مبارکتان آب و جارو نمودند و اسپندی دود می نمایند
منتظر بذرهای زیبای ادبیتون هستیم
باشد که این تلفیق ، زیبائیه دیار را بیشتر نماید
مدیریت فرهنگی دیار
***************************************
ما انسانها چقدر عجیبیم و گاه چقدر شگفت ببخشید اشتباه شد , همیشه شگفتیم .... نگاهمان آنقدر بزرگ است که خیلی از ما قدرت دیدن بزرگ و بزرگی و بزرگها را نداریم... آنچنان عمیق نگاه میکنیم که فراموش میکنیم در حال نگاه کردنیم و غرق شدن در دور دستها به دنبال دارایی هستیم و دایره آن را محدود می کنیم و زیباتر اینکه از آنچه داریم و دارایی همراه ماست غفلت می ورزیم
زیباییها را می طلبیم و آن را محصوردر رنگها میکنیم و سلیقه امان را در اوج می بینیم بر عقل و اندیشه و فکر و علم دیگران خورده می گیریم و نقصهای خودمان را به سطل فراموشی قرض میدهیم دانایی را دارایی نمی دانیم و مال را در محدوده میل مان می طلبیم و خوشی را در اضطراب و نگرانیمان دربدر میکنیم و آنچه را که داریم فدا میکنیم تا چیزهایی را که خیال میکنیم نیاز داریم به دست بیاوریم حتی خواستمان را به خواست و اراده دیگران گره میزنیم و با طناب آنها به چاه میرویم......که خیلی وقتها طنابشان نیز پوسیده است
کلمات چقدر به هم نزدیکند , و حتی زمانی خیلی شکل هم ولی معنای متفاوتی میسازند . زمانی دیگر نیز ظاهرا فرقی با یکدیگر ندارند اگر چه بر فرق هم میکوبند... نقیض هم نیستند و یکدیگر را نقض میکنند... از یکدیگر شکستی نخورده اند و همدیگر را می شکنند... سنگ یکدیگر را به سینه نمیزنند که هیچ ... بلکه سر آن یکی را با سنگ می شکنند از نفرات یک سپاهند و از هم نفرت دارند , باید برای هم آرایش باشند و دل هم را ریش میکنند... به تنهایی معنا ندارند پس باید با در کنار هم قرار گرفتن شکفته شوند اما بینشان شکاف است واجب است قرار دل هم باشند و قرار از دل هم می ستیزند... شایسته است تا غبار از چهره هم بزدایند و غبار چهره هم میشوند... این قصه تلخ کلمات جاری بر زندگی ماست ....فقط میتوان گفت که کاش......
کاش گاهی سفره دلمان را برابر اهلش می گشودیم و دلمان را با خنجر حسرتها سفره نمیکردیم عبرتها را و عشرتها را و حسرتها را خوب شناسایی میکردیم و بعضی لحظات دلمان را از جایگاه دلاوری به دلبری تنزل میدادیم و مداد گفتارمان را کمی جا به جا میکردیم آن موقع همه چیز زیباتر می شد و رنگها دیگر کدر نبود تا کدورت بکاریم دوری را دور می انداختیم و از گذشت نمی گذشتیم نیرنگ را کمی کوتاه میکردیم تا رنگ داشته باشد و در این حال بر حریم دل راه میافتادیم و محرم میشدیم و حرم دل را برای ورود فرشتگان آسمانی آذین می بستیم و آیین مهر را فریاد میزدیم.
هیچ دقت کرده ای ؟ تفاوت میان محرم و مجرم چقدر است؟
هیچ دیده ای؟ تفاوت میان محبت با محنت چقدر فرق است؟
هیچ دیده ای ؟ میان مراحم و مزاحم......میان خواب و جواب؟
میان لعنت و لعبت چه؟
و............ .........
اگر درست نقطه بگذاریم خیلی چیزها درست میشود ............
گاهی فقط یک نقطه ....نه بیشتر.....همین
ماری
|