سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیار مهر دیاریست برای همه وبلاگ نویسان باصفای ایرانی
بهار 1387 - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
 RSS 
HOME
Email
profile
managment of weblog
all visite : 128337
today visitor: 129
lastday visitor: 8
about us
بهار 1387 - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
مدیر وبلاگ : اهالی دیارمهر[94]
نویسندگان وبلاگ :
MM312
MM312 (@)[0]

ANTIC
ANTIC (@)[6]

MELIKA
MELIKA (@)[65]

MARY (@)[0]

J.SHARIFIAN
J.SHARIFIAN (@)[0]

MASIH
MASIH (@)[0]

POoRyA
POoRyA (@)[0]

ARAM
ARAM (@)[6]

ASIEH (@)[2]

RAHA
RAHA (@)[4]



..................
logo
بهار 1387 - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
..................
archive
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

..................
to be or not to be

ntic

rha

melik

arm

mry

mm312

msih

shrifian

poriya

iqsn

vest

anhita

kmelia

hmid


..................
search



..................
pages of diyaremehr
جلد دیار مهر
سیاست دیار مهر
تعطیلات آخر هفته دیار
تاریخ دیار مهر


..................
member
 

 
  • بغض های کال

  • Author : MELIKA:: 87/3/31:: 11:9 عصر

    بغض های پنهانی ام

     

    که پیشتر

     

    در دل کاشته ام

     

    سر به آسمان کشیده اند و

     

    طاق کرده اند

     

    طاقت را


    بذر شما

  • بک روز که ...

  • Author : MELIKA:: 87/3/23:: 12:47 صبح
    یک روز که فراموش کرده بودیم چندشنبه بود...

       یک روز گرم لعنتی

            که نفهمیده بودیم گرما ما را زده بود یا ما گرما را..

        ناقوس صبحمان را کلاغ نواخته بود...

             و ..هی ..بلا بر سرمان آوار شده بود...

       نه تو نمرده ای .....

        امکان مردنت  

          هرگز نبوده است

          دریا هنوز نام تو را موج می زند.....

    *برای آناهیتای عزیز که میدانم این روزها تسلی نمی خواد فقط کاش میدانستم کیست که مرده ها را زنده تواند کرد

     


    بذر شما

    این بادهای هرزه راه به جایی نمی برند

    طوفانی باید که گیسهایم رابکشد

    چشمهایم رابهم بدوزد

    ومرابلند کند

    بلند

    آنقدرکه یادم برود زمین سخت است

    زمین سخت است

    ومرادرخود حل نمی کند

    طوفانی باید

    که گلیمم راجمع

    ومرابتکاند درخویش

    .......

    گردبادی عظیم درراه است

    ( مرگ که تحویلت نمیگیرد پس بتمرگ و زندگی کن ! )


    بذر شما

  • وقتی تو نیستی

  • Author : MELIKA:: 87/3/4:: 9:48 عصر
    اینجا باد میاید...
    اینجا هنوز باد میاید و خواب قاصدکهای دلواپس این روزها را آشفته می‌کند.
    اینجا باد میاید و من هنوز، در حسرت تعبیر یکی‌دو خط از آن همه رویا که داشتیم -که داریم- هر روز صبح، پس کوچه‌های آشنای دلتنگی را آب‌پاشی می‌کنم و چشم به راه می‌نشینم.
    اینجا باد میاید و بغضهای نابالغ مرا، پیش از آنکه شعر شوند با خود می برد.
     اینجا...

    *وقتی تو نیستی، نه هست‌های ما چونانکه بایدند، نه بایدها. مثل همیشه، آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم. عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می‌کنم:
                                                          باشد برای روز مبادا!
    اما، در صفحه‌های تقویم، روزی به نام روز مبادا نیست. آن روز هر چه باشد، روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا، روزی درست مثل همین روزهای ماست. اما کسی چه می داند، شاید امروز نیز روز مبادا باشد!
    وقتی تو نیستی، نه هست‌های ما چونانکه بایدند، نه بایدها...
    هر روزِ بی تو، روز مباداست...

    *قیصر امین‌پور


    بذر شما

    چشمه تا من راهی نداشت، من بودم و زمزمه و دلتنگی و دلواپسی‌های زنانه، چشمه بود و ماه توی شکم‌ش و ابر بالای سرش. توی مشت بسته‌ام گرفته بودمت که مبادا بپری و نرسم به دامنت که بگیرم، که باز پس‌ت بگیرم، بترسم که نروی و اگر رفتی و نشد که بگیرمت، آن‌وقت چه می‌شود؟ خواب‌م برده بود و دست‌م افتاده بود توی خنکی‌ی لزج چشمه و ماهی مشت‌م را باز کرده بود و تو ... ماه شدی توی شب‌های بی‌کسی‌ی من ...

     

    و بعد از یک هفته شایعه کردند که مرده !

    * هنوز جان دارد

    بگذارید این برگ پوسیده بیفتد از درخت زندگی بعد...

    گورکن ها اذیتش می کنند

    بگذارید آخرین قطره های این ((پروانه شمع)) بسوزد ...بعد!

    * خدا به کار و کسبتان برکت بدهد آقا ..

     این یکی جنازه ی ماست...

    با آب گرم غسلش دهید لطفا ....س ..س ...سرما می خورد.

    حواستان باشد کافور نزنید ...

     یک وقت بیدار می شود خیال می کند....

    *او که با ما خوابیده بود ...

     خواب دیده بودیم که فقط خوابیده بود!

     به خدا هر روز یکی خمیازه می کشد در این حوالی دکتر!

        نگویید که بیدار نمی شود ...

     نگویید هفت روزاست

     بی خودی صبحانه ش را روی میز منتظرش گذاشته ایم


    بذر شما

     

     

    یه چهره ی آروم که میتونستی عمق دریا رو ببینی

    یه عالمه موج رو دریا که می بردت به فکر چطور دریا رو آروم نگه داشته 

    یه قلب شکسته که می تونستی صدای خرده  شکسته هاشو بشنوی

    یه دنیا صبوری که باعث شرمندگیت میشد

    جاش خیلی خالیه

    وقتی تنها دخترش بالای سر قبر  دو برادر و پدرش که به فواصل کم او رو ترک کرده بودند با اشک و سوز بهشون میگه  :تاحالا منو بی زری جان دیده بودید؟!! هر سنگی آب میشه چه برسه به دل آنتیک که عاشق خانم دائیشه

    جاش خیلی خالیه

    وقتی همدمای زری جان  همون ادبیاتچی و طنزچی معروف، لحظه ای آروم و قرار ندارند و مدام اشک میریزند تو چه می توانی کنی جز  با آنان  اشک ریختن

    می دونم جات خوبه مامان بزرگ

    می دونم دل تنگت باز شده پس از سالها دوری از عزیزات

    می دونم داری به اون خونه ی پرغم نگاه می کنی و غصه ی دختر و نوه هات و می خوری

    دعا کن صبوریشون مثل خودت زبانزد باشه

     

     

     

     


    بذر شما

  • بن بست

  • Author : MELIKA:: 87/2/1:: 12:21 عصر
    و من خیسِ گریه،

        پس کوچه های باریک روزهای دلتنگی را، رکاب میزنم...

              مبهوتِ فلسفه ی احمقانه ی تمام این کوچه های تا همیشه بن بستِ لعنتی!


    بذر شما

       1   2      >