سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیار مهر دیاریست برای همه وبلاگ نویسان باصفای ایرانی
MELIKA - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
 RSS 
HOME
Email
profile
managment of weblog
all visite : 127019
today visitor: 4
lastday visitor: 6
about us
MELIKA - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
مدیر وبلاگ : اهالی دیارمهر[94]
نویسندگان وبلاگ :
MM312
MM312 (@)[0]

ANTIC
ANTIC (@)[6]

MELIKA
MELIKA (@)[65]

MARY (@)[0]

J.SHARIFIAN
J.SHARIFIAN (@)[0]

MASIH
MASIH (@)[0]

POoRyA
POoRyA (@)[0]

ARAM
ARAM (@)[6]

ASIEH (@)[2]

RAHA
RAHA (@)[4]



..................
logo
MELIKA - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
..................
archive
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

..................
to be or not to be

ntic

rha

melik

arm

mry

mm312

msih

shrifian

poriya

iqsn

vest

anhita

kmelia

hmid


..................
search



..................
pages of diyaremehr
جلد دیار مهر
سیاست دیار مهر
تعطیلات آخر هفته دیار
تاریخ دیار مهر


..................
member
 

 
  • ...

  • Author : MELIKA:: 86/10/28:: 8:57 صبح

    تا هنوز تشنگی بهانه است

    آب بی صدا ترین ترانه است!

    محرم است و عجیب مَحرَم است این ماه با دلها! چشمهایتان نه ،‏دلتان اگر بارید همه را دعا کنید ، مرا یادتان نیامد مهم نیست!


    بذر شما

  • کسی نمی فهمد

  • Author : MELIKA:: 86/10/23:: 6:21 عصر

    والعصر بخوان عزیز ،

    که ان الانسان لفی خسر ...

    و انسان من و توئیم ...

     این بی قراری ها تمام می شود.

    حواست باشد که کسی چیزی نخواهد فهمید مثل همین حالا که چیزی نمی دانند و تواصوا بالصبر ...

    من و تو انگار سالهاست که به زندگیمان چسبیده ایم! این ها را فقط تو می دانی و من و خدایی که در این نزدیکی است ... امروز رد پایش را روی برفها دیدم


    بذر شما

  • سلام!

  • Author : MELIKA:: 86/9/27:: 9:57 عصر

    سلام سوم شخص مفرد ، سلام ! من پیش پیش براتان نامه می نویسم ، سلام می کنم بهتان ، حالتان چه طور است راستی ؟ هیچ معلوم است کجایید ؟ من دوستتان ندارم ، و طبیعی ست ، و هیچ جای دلخوری نمی ماند اگر بشناسیدم ، من از واقعیت هم می ترسم ، هم فراری ام ، هم بیزار . های با توام ای سوم شخص گم و گور شده ی زندگی م ، که قریب به سی سال است غیبت زده ، تو متاسفانه شدیدآ واقعیت داری ، حتی واقعی تر از اطمینان به روشن بودن هوا توی همین لحظه ای . دست هات واقعی اند ، بدنت واقعی ست ، و پرنده های توی چشم هات مسافر اندک زمانی اند . واقعآ نگاهم می کنی و واقعآ زندگی می سازی برام ، هوس بابا شدن می کنی ، فک و فامیل بازی مان گل می کند ، و کار ، و در آمد ، و تکرار ، و تکرار ، و تبدیل عشقت به دوست داشتن ، مبادله ی دوست داشتنت با عادت ، و سرانجام ، رسیدن عادتت به پذیرش همینی که هست توی ناخود آگاه زندگیت ! این روند تکاملی برام مثل دیوی با دهان باز می ماند زیر پام ، وقتی به شاخه ای شکننده بین زمین و آسمان آویزانم ! اینجوری نگاهم نکن ، دیوانه اگر دوست داری بپنداری ام حرفی نیست ! تو که غیب نمی گویی ، من اما می گویم ! من از سطح برجسته و پر رنگ زندگیت ، سر می خورم تا حاشیه ! و کار ، و در آمد ، و واقعآ زندگی می کنیم . از جنس رویا نیست تنت ، از جنس پر پر زدن هزار تا مرغ دریایی نیست چشم هات ، و از جنس نوازش نیست دست هات . کودکانه توی آغوش مردانه ی کدام رویا بیارامم آی سوم شخص ، وقتی این همه واقعیت داری !؟ میدانی چیست که دیوانه ام می کند ؟ اینکه تو از ذهن من به دنیا تحمیل نمی شوی ، تو از دنیا به ذهن من تحمیل می شوی ! نسبت قدرت دنیا به قدرت رویاهای من ، مثل نسبت قدرت آدولف هیتلر به من است توی یک سالگی م !


    بذر شما

  • آخرش؟!

  • Author : MELIKA:: 86/9/16:: 10:58 عصر

    از فرط بیکاری کوله به دوش ، نا امید ، راه می افتم بی هدف ! همه یک جوری ور اندازم می کنند که انگار با عکس چاپ شده ی دیوانه ی فراری روزنامه های صبح مقایسه ام می کنند ! اراذل و اوباشی که از طرح مبارزاتی احمدی نژاد جان سالم به در برده اند و هنوز اراذل باقی مانده اند برایم شکلک در می آورند ، هیچ کس گوشی را بر نمی دارد ! از پنجره نور می پرد توی چشمم ، دلم پرده ی کلفت زرشکی  می خواهد . دست از سرم بر نمی دارند خیال افتادن اتفاقات خارق العاده ای که انتظارشان را می کشم . تق تق به جمجمه ام می کوبند و سر و صدا راه می اندازند ، خبر ندارند این بیرون توی دنیا هیچ چیز دست من نیست ! می نویسم آب ، خشکسالی می شود ، می نویسم باران ، نمک می بارد روی زخم دلم ! اینجا درست ته دلم یک نفر این پایش را روی آن پایش انداخته و رمان کسل کننده ای را با اشتیاق می خواند اما آخرش را برایم نمی گوید ، توی خماری ماندنم را دوست دارد ببیند ! نقش اول منم ، راوی خدای شما !


    بذر شما

     

    به گزارش عصر ایران (asriran.com)، دکتر زهرا بنی یعقوب بیستم مهر ماه امسال در حالی که در یکی از پارک های همدان با نامزدش در حال گفت و گو بود، توسط یکی از ماموران ستاد امر به معروف و نهی از منکر دستگیر، به بازداشتگاه منتقل و دو روز بعد، جسد وی تحویل پدرش شد و پس از آن مسئولان  بازداشتگاه مدعی شدند وی خودکشی کرده است.

    این در حالی است که هنوز تقاضای وکیل این پرونده برای دریافت پرینت مکالمات دکتر بنی یعقوب از سوی مسئولان اجابت نشده است.

    شیرین عبادی که وکالت این پرونده را برعهده دارد، معتقد است که پرینت آخرین مکالمه تلفنی دکتر با برادرش که گویا دقایقی پیش از مرگ وی صورت گرفته، می تواند به روشن شدن قضیه بینجامد.

    اولیای دم، همچنین خواستار آنند که پرونده از همدان به تهران بیاید زیرا کسانی که در حال بررسی پرونده هستند به نحوی مورد شکایت خانواده بنی یعقوب اند.

    در همین حال، روزنامه سرمایه به نقل از پدر دکتر زهرا بنی یعقوب نوشت: " فردی که دخترم را دستگیر کرده بود، یک بنای کم سواد است که به صورت تمام وقت با ستاد امر به معروف همکاری نمی کرد، یعنی شغل دیگری دارد و عصرها به صورت نیمه وقت با ستاد همکاری می کرده است؛ آیا او در حدی هست که یک دکتر را بازداشت کند؟ 

    وی همچنین از تحریف در پرونده دختر مرحومش خبر داد و گفت: پرونده را دیدم. در پرونده روز دستگیری دخترم 21 مهر ذکر شده است در حالی که از همان ابتدا عنوان می شد که 20 مهر دستگیر شده است و این یک روز تاخیر یعنی توجیه بازداشت 48 ساعته، یعنی او فقط 24 ساعت در بازداشت بوده است.

    گفتنی است نگهداری هر متهمی در بازداشتگاه به مدت بیش از 24 ساعت بدون اجازه ویژه قضایی غیرقانونی است. 


    بذر شما

  • به علت استقبال شدید دوستان.....

  • Author : MELIKA:: 86/8/11:: 5:57 عصر

    جماعت من دیگه حوصله ندارم !


    بذر شما

  • یواشکی بخون ....

  • Author : MELIKA:: 86/8/6:: 11:13 عصر

     

    امروز آنقدر سردم بود

    که دلم خواست صدای او گرمم کند

    درست همین ماه بود

    _ همین ماه لعنتی که همه اتفاق های مزخرف زندگی مرا در خود جا داده _

    که چشمانش برای من درخشید

    آن روز که من آتش گرفتم...

    هنوز هم گاهی

    ته ته دلم

    آنجا که یواشکی ترین یواشکی هایم نشسته اند

    صدای غبار گرفته تو

    دوستت دارم میگوید

    و من آنقدر یواشکی

    دلم برایت تنگ میشود

    که خودم هم نمیفهمم


    بذر شما

    <      1   2   3   4   5   >>   >