فيلم جديد مي خواي؟ اينارو ديدي؟

ميدونم. ميدونم از كسي خوشت نمي آد. تازه ميدونم خيلي وقته كه از كسي خوشت نمي آد. تازه اينم ميدونم كه خيلي وقته داري ميگي كه خيلي وقته از كسي خوشت نمي آد. اما يه پيشنهاد دارم كه ديگه نگي اينو چون اونقت بايد عكسش رو فكر كنم. اما از يك چيز در عجبم. تو چطور هنوز نمي دوني كه منه كج ايراني نيمچه انگليسي وقتي با يكي صحبت مي كنم دليل نمي شه ... و دليل هم نمي شه ... تازه دليل هم نمي شه ... واي... اين هم نه! وقتي حرف ميزنم يعني حرف بزنم. همين. وگرنه بجاش ميتونم حرف نزنم. يا خيلي راحت منظورم رو بگم. كسي كه اينو به من گفت نكنه خودش يجور ديگه فكر ميكنه و در حقيقت با من حرف نمي زنه كه فقط حرف زده باشه؟

عزيزم، اين فيلمها كه گفتي رو ميشه يه لطفي كني و اسم اصليشو برام بزاري كه بدونم برم چي بگيرم. شرمندم اما از اينجا دستم به فيلمهاي ايراني نمي رسه.

حالا يه پيشنهاد خوب! بيا و ديپه نپو خيلي وقته ... كه ديگه از كسي بدت نياد و يواش يواش از همه خوشت بياد و از همه خوشت بياد. مثل الان كه من بدبخت سعي ميكنم همه رو دوست داشته باشم و از همه خوشم بياد. براي همين از تو خوشم مي آد. ولي:

آهاي ايراني! فارسي ميگم خوب بشنوي. من وقتي ميگم خوشم مي آد از مليكا يعني خوشم مياد از مليكا و كلمه خوش داشتن اينجا آغشته به يكسري متافيزيك عجيب و غريب و جني و آن جهاني با هزار و يك خواب خوش و شش هزار فكر و خيال و دوازده ميليون خواب ديدن همراه نيه. يعني نيست.

اين چه حالش بده! چه دل خجسته اي داره اين پارسي بلاگ - حالش از من بدتره! ....

يکسري فيلم ديگه تايپ مي کنم برات برو گير بيار ببين حداقل خوش ميگذره مدتي که مي بيني ديگه. مگه نه؟! اين روزا اينجا تعطيلي تو سر سگ بزني تو اين سرماي اسکاتلند بيرون برو نيست. تازه من جنوبشم واي به حال شمالش الان. خلاصه کارم شده روزا خوابيدن و شبا کتاب خوندن و فيلم ديدن. بيا خانمي:

Elizabeth: The Golden Age

Gone Baby Gone

Rise of the Foot Soldier

The Kingdom

Bee Movie

Chromophobia

No Country for Old Men

حالا فعلا اينا رو ببين.

راستي از چه هنرپيشه هايي بيشتر خوشت مي آد. من عاشق بازي دنزل واشنگتن هستم. از نظر من خيلي هنرمنده. ويل اسميت هم خيلي خوشم مي آد. سه سال پيش يك فيلم ديگم ديدم ازش كولاك كرده بود. اين فيلم آخرش رو هم فوق العاده بازي كرده. اينجا تو هنرپيشه هاي زن اما پنه لوپه كروز گل كرده تازگي ها.اصليت ايتالياعيه يكم هم كارهاش شكل خول بازي هاي خود ديونه ي عزيزته!!!... خيلي بامزس دركل. بگو. بگو كيا خوشت مي آد؟

يکسري

اوهوم! چون ايراني هستم فكر كنم ميتوام درك كنم چي ميگي اما چون دختر نيستم عمق دردت رو حق بده لمس نكنم باز اما:

ميدونم فقط مختص ايران هست كه تا بفهمن دختري بخوان بخورن... دخترخورن اونجا ملت؟ فرهنگ كه از نوع بسته مذهبي باشه. روابط ارباب-رعيتي و فئوداليته هنوز در خانواده ها حكم فرما باشه، عزيزم انتظار چي داري؟ تصور ميكنم همين كه ميتوني حرف بزني بايد به درگاه جباريت جلاد آسمان شاكر باشي! اما باز دختر بودن خوبي هايي هم داره، ميدوني كه چي ميگم. ايراني بودن هم حتما خوبي هايي داره...

------------------------------------------------------------

پشت هركدوم از اين اسلش ها يك مكث كوچيك ميكنه. يك ايراد هم داشتم. چقدر خنديدم به خودم. سوروايول نه اما سوروايور درسته! نجات يافته درسته و نه نجات يافتگي!!!

----------------------------------------------------------

ميدوني بقول دوستم كه باهم رفته بوديم فيلمو ببينيم اين پليز (لطفا) رو واقعا به مفهموم و اداي واقعي لطفا ميگه. انسان وقتي تنها ميشه ميفهمه نياز داره به انسانها و تا انسانها كنارش هستن نمي فهمه يا ممكنه نفهمه چقدر به انسانها نيازمنده. اينو من تو اين فيلم تجربه كردم.

---------------------------------------------------

مليكاي خوشگل ناز، خانم و ملوس زياد سخت ميگيري ها. از نوشته هاي خيلي خيلي قشنگت پيداست.

“My name is Robert Navel / I’m a survival livening in New York City / I’m broadcasting on all AM frequencies / I’ll be at the south street sea port every day at midday, when the sun is highest in the sky / if U R out there / if anyone is out there / I can provide food / I can provide shelter / I can provide security / if there’s anybody out there / ANYBODY / please / U R not alone”

تا چهار روز `يش مبلغ 137ميليون و 490هزار دلار آمريكا فروش داشته! ببين چي كرده فقط دو هفته اول

گفتم ببين خودم رفتم از همين يونيون استند دي وي دي تبليغيشو پرفتم اون قسمت فيلم كه صداي ضبط شدش رو همه فركانسهاي موج اي ام مثلا گذاشته تا بگه تو دنيا هركي هست بياد پيشش.

وقتي براي اولينبار اين قسمت فيلم اومد اشك نشست تو چشماي قشنگم

(خودشيفتگي!)

اينا مجموعه احساساتم بود: انسان / مقاومت / استقامت / باور / آبجو / سيگاري / ... / چرا شورت نمي پوشي؟! / ... / گشنمه! / پاپ كورن / اين بقلي عجب احمق بي شعوريه! /

آها فيلميابي: (بر وزن دوست بيني):

The invasion

كه فوق العادس. چند روز پيش هم رفتيم

I am Legend كه ويل اسميت بازي ميكنه و مليكا ديوانه ميكنه اين فيلم. ديوانه ميكنه. اصلا حالي كردم با ايده ي فيلم. جريان اينه كه مثلا در سال دو هزار و نه سرطان درمان قطعي ميشه. اما براي اينكار در حقيقت ويروس ميسازن كه اين ويروس ميزنه همه رو ميكشه. 5 ميليارد جمعيت جهان ميميرن يا توسط ششصد هزار بشر جديد خورده مي شن. اين بشر جديد شبكاره! روز آفتاب ذوبش ميكنه. 6 برابر انسان هم زور داره. با ضربه سرش ميتونه يك كاديلاك رو چپ كنه. دوازده ميليون نفر سراسر جهان به اين ويروس مقاوم هستن و بهشون اثر نمي كنه. اينها هم گويا توسط اونا خرده ميشن. حالا يك نيويورك هست و يك ويل اسميت و سگش. روزها بيرون مياد و شبها مخفي ميشه. رو راديو پيغام گذاشته تا انمسانهاي بيشتري رو پيدا كنه اما گويا اين آخرين بازمانده از نسل بشر هست و اين حيوانات جديد كه از انسان جهش زنتيكي كردن خيلي قوي تر هستن و كاملا بي مغز دچار blind rage هستن و ... حتما ببين. الان تو بريتانيا رو پرده سينماس. نمي دونم دي وي ديش كي مياد. معركه بود.

سلام مليكا، خوفي؟ من خوفم الان اما خوب نبودم يك ماه پيش. تازه اون موقع بهتر از يك ماه قبلش بودم و يك ماه قبلش بدتر از اون موقع بودم و ... چي شد! خلاصه اينكه بابت اينكه مي رفتم سركار پاره وقت آشپزي تو يك رستوران زنجيره اي برگر فروشي. جد و آباد و پدرجدم اومد جلو چشمام. ولش كردم. خوب خسته ميشدم. اما صاحب كارم خيلي وضع اش خراب بود خوش ميگذشت. براي اولين بار وقتي شوهرشو ديدم خيلي ناراحت شدم براي مرد بيچاره. حيوني تابلو ميدونست زنش چكاره س و قشنگ تابلو بود سعي مي كرد به رو خودش نياره. اين خانم محترم! پورش سوار خيلي خيلي پولدار شنبه شبها پيداش مي شد بعد از ساعت نه. ساعت دوازده كه كركره رو پائين ميداديم و ميومد وقت تميزكاري نفري يك گيلاس شامپاين يا آبجو ميداد. دفعه اول از من پرسيد تو عربي؟ من ديدم تا بخوام توضيح بدم لغمه از دهن افتاده سرد شده گفتم آره/گفت پس مسلموني؟ گفتم نه ديگه... اينو نيستم. براي منم مشروب اورد. كارش اين بود كه سركارگرا رو به حد جنون مست ميكرد و ساعت سه ي نصفه شب كه كارگرا رفته بودن... بابامونو مياورد جلو چشمامون. يك شب حساب كردم پنجتا بطري شامپاين به پنج نفر داد. من همون شي ساعت پنج بمارستان بودم. يكراست رفتم بيمارستان. فقط يادمه كنار ديوار ... بعد همونجا نشستم. ديدم يك پرستار دويد طرفم ديگه چشم باز كرديم روز بود و رو تخت خوايده بودم. زنيكه نياز نداشت جنون داشت... بعضي ها بايد برن پنجتا شوهر كنن، يكي كفاف نمي ده...

حالم بد بود از همين چيزا. از شوهرش خجالت ميكشيدم.

ديگه نمي رم سر اين كار. حال و روز روحيم رو به هم ريخت... واقعا نمي دونم چرا. خيلي دلم ميخواد تو چيزي ميدوني بگي. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من تا حالا اصلا هيچي برام مهم نبود. چم شده؟

سلام اول شخص مفرد!!

ما رو نمي‏بيني خوشحالي؟!؟!

سلام

اين مطلب و من يه جا ديگه خوندم كجا بود مليكا؟!!