• وبلاگ : فرهنگ و ادبيات ديارمهر
  • يادداشت : فرقي نداره!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 18 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آشنای ... 
    يه روز معمولي بود فقط خدا عمر بده اصحاب رياست دانشگاه رو که راه انداختن اين زايشگاه بقل کافه رو !!! بلا نسبت زايشگاه! امروز که روز يکم کلاسها بود، قشنگ رونق داشت کافه. فردا البته بايد قربونيشو بدم. يه گدا داريم سر کوچه کافه که اين بنده خدا نه زن و بچه داره و نه خونه زندگي، کارتون خوابه، فردا ميدم يه چيزبرگر و آبجو و يکم پول خورد ببرن براش صدقه داده باشم خدا غضب نکنه. ديگه ساعت چهار بود، مجبور شدم زنگ بزنم شاگردا بيان که يه تنه از پس مشتري بر نمي اومدم. ناهار و تعطيل کردم و تا شاگردا بيان، به مشروب دادنمشغول بودم. يکهو ديدم سر هر ميز پر دختر و پسر همکلاسي که روز اول سال شده و کلاسا رو رفتن و بعد از يه تابستون اومدن دور هم غروب و يه حالي بکنن. همه ميخنديدن و اونايي که يه کمکي مست کرده بودن يه تکوني به خودشون ميدادن و ... حالم گرفت يکهو. نه اينکه خودم نکرده باشم اينکارها رو که اين کارا سن داره، ياد جووني خودم افتادم. ياد تابستون ها که بر ميگستيم ايران و ياد علي، ياد نسيم، ياد پژي، ياد نسرين، ياد مهتاب، ياد حسين تيزي، ياد سحر، ... که مي شستيم تو بالکن خونه هامون، هر دفه خونه يکي، مشروب ميخورديم و قش مي رفتيم تو بقل هم ديگه. ياد چشم هاي خمار شده از علف که دو وجب ريمل هم روش باشه افتادم. ياد قمضه و ها دستهاي پر شهوت و خاممون که وقتي بعد از صديم بار هم بدن هم ديگرو لمس مي کرد بازم تازگي داشت. بر و بچ شيفت شب که اومدن و گارد دوم هم که الک تلک پيداش شد، رفتم بالا بقل شومينه چمباتمه زدم، يکهو گريه م گرفت. يه علف پيچيدم. تو بالکون دود کردم. رفتم تو توهم، بالا رو قفل کردم و بند راه پله رو انداختم و ساکت تر از هر روز زدم بيرون. تو عالم علفي خودم رو آسمونها با ارواح حال ميکردم که ديدم رسيدم خونه. ترافيک A6... (که اگه کامل بگم اسمشو شيطون طول و عرض جغرافيايي خونمو پيدا کردي) طبق معمول حوصله آدمو سر مي بره. همه مثل اشتر پشت سر هم. يکي هم پيدا نمي شه مثل ايرون لايي بازي کنه يه تفريح کنيم پشت رول. والا. خيلي خشک و خالي مثل هميشه روندم اومدم خونه. دلم گرفته. واقعاً نمي دونم چرا. ذق ذق زدن اين بچه هم دلمو بدتر ميکنه هي. --- من داستان ميگم. کار من، اينه که داستان زندگيمو خيلي شفاف و واضح بگم. چي دوست داشتم بشم، مهم نيست. نشدم اون چيز که دلم ميخواد. اما شدم کسي که داره نون چند خانواده کوچيکو ميده و نمي خوام اينا بي سر پناه بمونن. ناهار فردا بهم مزه ميکنه. تام که بياد چيزبرگر اونيل شو بزنه، سه تا ميزنم يکي براي بي خوانمان سر کوچه. - - - خدايتان پشت و پناهتان.