• وبلاگ : فرهنگ و ادبيات ديارمهر
  • يادداشت : فرقي نداره!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آشنای ... 
    پرت زياد مي رم تو داستان گفتن. ميدونم. اثر علفه ديگه. شراب که بزني يه علف هم پشتش ديگه بقول يکي از بچه ها يادش بخير کشيد تو هروئين زد تو خاکي شاسي شکوند رفت اون دنيا «ا.س» عزيز -خدايش بيامرزد - مي گفت آقا علف و که ميزنيم ها بايد بشينيم بيخ اين بخاريت بريم تو کار کتابهاي فلسفه ات تا صبح تو بخوني و من گوش کنم. بنده خدا شکست نفسي ميکرد. افتاده بود. هي ميگفت هيچي بلد نيستم. يه بار يسري عروض و قافيه شعري اومد، من کف و تايد پيچيده شدم تو رخشورخونه!!! چه تفلسفات علفي باهم داشتيم يادش بخير. من چِت ميزدم، اون کهنه کار تر بود حواسش بود، وقت جوونيها و دختر بازيهامون بود، ميگفتم يالا مابقي تفلسف و بريم کافه فلان يا بهمان، حيووني ميگفت: "آقا! از خر شيتون بيا پائين. جفتمون high هستيم ميگيرنمونها ديپورت مي شيم." من ميگفتم نه، بيا با من! حالا خودم تابلو تر بودم. ولي خوب مخ ميزديم دوتايي تا صبح. ديگه! علف بزني ميري تو لب و سر و صورت دختره، بي عرضه هم باشي مثل من و مابقي پسر ايرونيها يه چيزي گيرت مياد تا صبح. خدايش بيامرزدش، چه پسر نازنيني بود، از نيکان روزگار، اومده بود پناهنده بشه اينجا. هيچوقت هم نشد. اونم مثل تو اهل ادبيات بود و از رفقاي سياسيون دانشگاه تهراني و سر اين مسائل اومده بود پناهنده شه. برميگشت تو فرودگاه، تو همون زيرزمين مهرآباد که شاه ديونه ساخت، جمهوري اسلامي براي شکنجه مخالفين دم در ورود و خروجشون بهره برداري ميکنه، گردنشو ميزدن. جنبش دانشجويي مي شناختن «ا.س» منو/ ----------------------- ن. نمي ذاره تو خونه سيگار بکشم. ميگه باسه زهره بدي داره. راست ميگه. حق داره به من گير ميده. من برم يه سيگار تو بالکون بکشم، شايد نيام، شايد اومدم. زندگيه ديگه، يکهو ديدي موبايل زنگ بزنه کار پيش بياد... کاري نباشه بر ميگردم و قول ميدم حاشيه رو موقوف کنم برسم به اصل مطلب امروز. يه روز عادي مثل همه روزهاي عادي زندگي هامون.