• وبلاگ : فرهنگ و ادبيات ديارمهر
  • يادداشت : فرقي نداره!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 18 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آشنای ناآشنا 
    آرزويم هميشه رها شدن بود. نه مثل جناب "رها" که نمي شناسمش آنقدر که بگويم دوست داشته باشم او مي بودم يا که نه. رها مثل رها - آزاد - آزاد از بند درون. مي داني چه مي گويم. فهميده اي. شاعر عصر و زمان خودتي. چشمه ي ذلالي درون روانت تلاطم دارد. پس لاجرم مي داني چه مي گويم. هيچوقت رها نبودم! رها بودن در نهايت آزادي نفساني برخي جوامع پيشرفته امروزي که اندک فاصله اي هم از قطب تمدنهاي شناخته شده (لندن - پاريس - توکيو - نيويورک) داشته باشند نيست که در انظار عمومي زنان با معشوقه ي زن خويش ... نه! اينها نيست! رها بودن رهايي درون است و من از کودکي اسير نفس درون. مشکل اينجا بود که اولين پسر يک شخصيت ثروتمند، شناخته شده و داراي ارتباط مستقيم با خاندان سلطنتي يکي از کشورهاي پادشاهي امروز جهان نبايد کمي از هم عصران خود داشته باشد. خوب اين بچه را از بچگي سپردند به "کلفت و نديمه" راهي فرنگش کردند بقول خودشان تا که آنجا فهم و شعور بياموزد! عجبا! که نمي دانستند در نيشابور، ممسني، اردبيل 1360 هم مي شد با شعور آشنايي پيدا کرد نيازي به جدايي از کانون گرم خانواده نبود.