• وبلاگ : فرهنگ و ادبيات ديارمهر
  • يادداشت : او هم چون تو معجزه را بد فهميد !
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مليكا 

    اين‌ روزها
    اينگونه‌ام، ببين؛
    دستم، چه‌ کند پيش‌ مي‌رود، انگار
    هر شعر باکره‌اي را سروده‌ام
    پايم‌ چه‌ خسته‌ مي‌کشدم، گويي
    کت‌‌بسته‌ از خم‌ هر راه‌ رفته‌ام
    تا زير هر کجا
    حتي شنوده‌ام
    هر بار شيون‌ تير خلاص‌ را
    اي دوست‌

    انبوه‌ غم‌ حريم‌ و حرمت‌ خود را
    از دست‌ داده‌ است
    ديريست‌ هيچ‌ کار ندارم‌
    مانند يک‌ وزير
    وقتي که‌ هيچ‌ کار نداري
    تو هيچ‌‌کاره‌اي
    من‌ هيچ‌‌کاره‌ام‌ يعني که‌ شاعرم
    گيرم‌ از اين‌ کنايه‌ هيچ‌ نفهمي
    اين‌ روزها
    اينگونه‌ام
    فرهادواره‌اي که‌ تيشه‌ي‌ خود را
    گم‌ کرده‌ است‌

    آغاز انهدام‌ چنين‌ است‌
    اينگونه‌ بود آغاز انقراض‌ سلسله‌ مردان
    ياران
    وقتي صداي حادثه‌ خوابيد
    بر سنگ‌ گور من‌ بنويسيد
    يک‌ جنگجو که‌ نجنگيد
    اما... شکست‌ خورد

    (نصرت رحماني)