جنگ! با كي؟ با چي؟ اصلاً براي چي؟ براي كي؟ نگيد كه از ميانه راه رسيده اي و ندانسته تشكيك ميكني. كه انسان حتي اگر از همان اول راه هم آمده باشد باز قضاوتش بر اساس ميانه است و انتها. بگذريم ....
معجزه را ما ميسازيم اگر بخواهيم. سرنوشت را ما تغيير مي دهيم اگر بخواهيم و اگر بخواهيم خيلي اتفاقات ديگر هم مي افتد و نمي افتد. چه سود وقتي نقش خود را آنقدر كم رنگ مي كنيم كه به انتظار توجه و ترحم ديگران مي نشينيم. چه سود كه سرنوشتمان را به سرنوشت ديگراني كه نميدانيم سرنوشتشان را به سرنوشتمان گره زده اند يا نه گره مي زنيم.
عصر معجزه گذشته نيست. اين مائيم كه در عصر ناباوري خود فرو رفته ايم. اين ماييم كه خود را به امواج سپرده ايم و به انتظار موجي كه به ساحل آراممان برگرداند و اگر اين موج ما را لحظه به لحظه به اعماق اين درياي متلاطم فرو ببرد ...
من هم خوشحال مي شوم به جمع مبارزين اضافه شوم
آر ام عزيز
اين آجي شما مبارز خوبي هستن. فقط گاهي نياز به كمك دارن! كه ما دريغ نميكنيم.
درد من اينه :
نميخوام نجنگيده شكست بخوري همين !
كاش تو هم اينگونه ام ميديدي ................
اين روزهااينگونهام، ببين؛دستم، چه کند پيش ميرود، انگارهر شعر باکرهاي را سرودهامپايم چه خسته ميکشدم، گوييکتبسته از خم هر راه رفتهامتا زير هر کجاحتي شنودهامهر بار شيون تير خلاص رااي دوست
انبوه غم حريم و حرمت خود رااز دست داده استديريست هيچ کار ندارممانند يک وزيروقتي که هيچ کار نداريتو هيچکارهايمن هيچکارهام يعني که شاعرمگيرم از اين کنايه هيچ نفهمياين روزهااينگونهامفرهادوارهاي که تيشهي خود راگم کرده است
آغاز انهدام چنين استاينگونه بود آغاز انقراض سلسله مردانيارانوقتي صداي حادثه خوابيدبر سنگ گور من بنويسيديک جنگجو که نجنگيداما... شکست خورد
(نصرت رحماني)