سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیار مهر دیاریست برای همه وبلاگ نویسان باصفای ایرانی
ARAM - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
 RSS 
HOME
Email
profile
managment of weblog
all visite : 126975
today visitor: 9
lastday visitor: 13
about us
ARAM - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
مدیر وبلاگ : اهالی دیارمهر[94]
نویسندگان وبلاگ :
MM312
MM312 (@)[0]

ANTIC
ANTIC (@)[6]

MELIKA
MELIKA (@)[65]

MARY (@)[0]

J.SHARIFIAN
J.SHARIFIAN (@)[0]

MASIH
MASIH (@)[0]

POoRyA
POoRyA (@)[0]

ARAM
ARAM (@)[6]

ASIEH (@)[2]

RAHA
RAHA (@)[4]



..................
logo
ARAM - فرهنگ و ادبیات دیارمهر
..................
archive
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

..................
to be or not to be

ntic

rha

melik

arm

mry

mm312

msih

shrifian

poriya

iqsn

vest

anhita

kmelia

hmid


..................
search



..................
pages of diyaremehr
جلد دیار مهر
سیاست دیار مهر
تعطیلات آخر هفته دیار
تاریخ دیار مهر


..................
member
 

 
  • او هم چون تو معجزه را بد فهمید !

  • Author : ARAM:: 86/5/23:: 2:29 صبح

     

    گفتند امیدی به بازگشتش نیست

    گفتند نمیتواند عادت کرده است به همه ی این ناتوانی ها، این عجز سالیان گذشته

    گفتند نمیتواند؛ پس بی خیال همه ی حرفهای شاعران وآدمهای احساساتی شو دوره مرام ومعرفت بازی گذشته ! ( مثل دوره معجزه شاید !!)

    گفتند وگفتند وگفتند علم وعالمان گفتند اما ...

    همیشه به اما که میرسی انگار کسی جلوی زبانت را میگیرد ونمیگذارد اما این بار به اما نرسیده بغض کرده ام مثل همه ی شب هایی که بیدار شدم ونماز خواندم ودعا کردم به امید معجزه ...

    مثل شبی که گفت میخواهد 3 روز با صاحب معجزه درد دل کند وایمان بیاورد به آغاز فصل سرد ( تو بخوان معجزه )

    مثل شبی که گفت نیت کن تا برایت نماز بخوانم و من اشک شوق ریختنم نه به این دلیل که همراه لحظه های آشتی اش بوده ام که انگار ایمان داشتم به معجزه ...

    مثل شبی که گفت بازگشته ومن میدانستم معجزه یعنی همین ... خدا خدا میکردم معنی معجزه را بفهمد به حضرت محبوبم التماس میکردم دستش را بگیرد روزی هزار بار گفتم ((واحلل عقده من لسانها ...)) مدتهاست فراموش کرده ام برای خودم دعا کنم یا مثلا برای مادرم پدرم یا ... این روزها همه ی ذکرها ودعاها با یاد او تمام می شد اویی که ندانست چه کرد با دلی که لحظه لحظه برایش نگران بود .  دل خوش کردم که چون بانوی شعرش شده ام پس حتی اگر به معجزه ایمان نداشته باشد محض خاطر این دلم که برایش نگران است عقده  ی این زبان باز خواهد شد واوحق تمام سالهای سکوتش را خواهد گرفت ... دلم خوش بود به شرف نام انسان وهمه ی چیزهایی که همیشه میگفت مال آن روزهاست عزیزکم ( میبینی او هم چون تو نه به معجزه ایمان داشت نه به کلمات قشنگی مثل شرف یا مثلا انسانیت ؛ هان ! مثل تو هم شاعر بود !)  باید یک جوری بهش میفهماندم معجزه یعنی همین آشتی واز اینجا به بعدش کار خدا نیست کار اوست اما دور بود، فرسنگها دور ... ومن نگران ازاینکه او هنوز معنی معجزه را نفهمیده باشد اگر چه دلم را خوش کرده بود که  گفته میدانم چه کنم ؛ انگار به قول خودش کودک بودم هنوز ! ساده و زود باور باور کرده بودم که میداند چه کند اما همه ی اینها دلیل نمیشد دستم از آسمان کوتاه شود

     

    اینها را گفتم تا بدانی شاید او که برایش نوشتی چون من هنوز نگران باشد اما ... کسی چون تو همه ی وجودش را در نیمه شبی به آتش کشیده باشد با جمله ای یا کلمه ای ... به او حق بده ؛ حق بده تا اشک ریزان ( مثل حالا ی من )  برایت بنویسد که نمیخواست تنهایت بگذارد اما تو بی آنکه فکر کنی دیگر متعلق به خودت نیستی  وباید به خاطر او هم که شده نمیگذاشتی بشود آنچه را که تو نامش را میگذرای سرنوشت ...؛  اما هرگز نخواسته باشد این سطور داغ و آتشین را بخوانی

    میبینی رفیق شاعرم ؟ نوشته ات مرا به یاد کسی انداخت که مثل تو حرف میزد وبه خیالم دوستم داشت ...

    نوشته ات داغ دلم را تازه کرد داغی که چند شبی است دور از چشم جنبندگان زمینی و فارغ از همه ی دوز وکلکهای رنگی دنیا  اشکم را سرازیر میکند وبه یاد انسانی می افتم که نخواست ونخواستنش را به گردن سرنوشت انداخت حاضر بودم بمیرم اما نبینم روزی را که به تاراج گذاشت روحش را ...

          او هم چون تو معجزه را بد فهمید ...........................................................................................

     

     


    بذر شما

     

    لبخندت را ازآسمان امروز دریغ کردی

    چه کسی گفته خورشید وستاره کنار هم دیدن ندارد ؟؟؟؟؟

    این ستاره ی لبخندت چه بهانه ها که برای چشمک زدن نمی آورد !


    بذر شما

  • باشد دیگر هیچ نمیگویم ...

  • Author : ARAM:: 85/12/18:: 11:26 عصر

    گفته بودم این بودن اما نبودن تو مرا به بغضی ناتمام رسانده

    باشد آنقدر ناز کن که ...

    باشد دیگر هیچ نمیگویم اما خودت میدانی با من چه میکند این دل پر گریه

    باشد دیگر هیچ نمیگویم بگذار امدنت وقتی باشد که دیگر چشمانم نای باز شدن نداشته باشد بوی پیراهنت که هست !

    باشد دیگر هیچ نمیگویم این کی وکجاها نمک عاشقی است !

    باشد دیگر هیچ نمیگویم، که همیشه:

     در حریم عشق نتوان دم زد از گفت وشنود

     زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود وگوش

    باشد آقا ... باشد دیگر از این نیامدن گله نمیکنم ؛ وا میگذارم به خدایمان اما نخواه نپرسم ؛جان این طوفانی نخواه که نپرسم از شما ...

      40 روز میگذرداز آن رورز واقعه وما هنوز در دل میگویییم

                      

            این طالب بدم مقتول کربلا

     

    پس چه شد آن قولی که خدا داده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

     

     

        ارادتمند آرام طوفانی


    بذر شما