خيلي زيبا! به زيبايي كسي يا جيزي كه نمي توانم از شرم حيا توصيفش كنم. كلمه هاي رنگ خورده همچون رنگ چشمان نقاشي كودكي كه از ماه اسمان با زمينه سفيد در دل پنهان تاريكي يك شب مي كشد. كاش اين پنهاني در يك سپيده اشكار مي گشت تا اين كودك اين قدر در خطوط سياه اين نقاشي حرف نمي زد.
خيلي زيبا بود. با اينكه براي نوشتن چيزي عجله داشتم. اما نشستم و خواندم چند بار. خوشابه حال اين قلم كه در لابلاي انگشتان چنين افرينش گري مي چرخد و خوشا به حال اين خطوط كه در ذهن پوياي چنين خالقي ترسيم مي شود.