وبلاگ :
فرهنگ و ادبيات ديارمهر
يادداشت :
آخرش..
نظرات :
3
خصوصي ،
10
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
خود عوضی آشناش!!!
يکم علف اون گوشه ي ايوون چشمک ميزد مدام، من حواسم پرت اون بود اينجا دري وري گفتم زود برم به علفم برسم و اوج بگيرم از سطح زمين... اوج که گرفتم از سطح زمين، همينطور که داشتم از جو زمين خارج ميشدم، يکهوو نگام به اين کامنت گير اينجا افتاد، 2 زاريم يکم صافتر شد... حالا اينجا هر خبري هست (که هيچ خبري نيست) شماها چتونه؟ ها؟ چتونه؟ گير به مليکا ميدين که چي؟ تو حال و هواي خودشه، چيکارش دارين؟ ها؟!! من دارم خيلي اوج ميگيرم ميترسم صدام نرسه، باسه همين دارم داد ميزنم،.. ها؟! چکارش دارين؟ مگه قول نداد بهتون؛ هر وقت ميتونه بياد اينجا بنويسه؟ مگه قول نداده بود؟ اين در عوض جملات و اشعار نابيه که مياد اينجا مي نويسه براتون؟ هرچي مي نويسه رو بايد ببرين طلا بگيرين. جواب منو بده، روتم فرتي بر نگردون، دارم باهات حرف ميزنم، ها؟! مليکايي که من ميشناسم پا رو قولش نمي زاره، بميره هم نمي زاره... چي از جونش مي خواهين شماها؟ اون بيشتر از همتون نياز داره تو حال و هواي خودش باشه، بيشتر از همتون به توان 999999999999999999999999999999999999999999999999999 نياز داره به آرامش، به آسايش، به يکم تنهايي... کسي اينجا حرف منو ميفهمه يا انگليسي حرف بزنم؟ لاتين و عبري هم يه کوچولو بلدم، کسي بلده شروع کنم به اون زبون حرف زدن شايد افاقه کنه يکم لحن حرف زدنتون با مليکا رو تغيير بدين... ها عزيز من؟! گرفتين دارم چي ميگم؟! همين!